اينكه فريدالدين عطار در بحث از پالايش نفس انسان گفته است:
در نهاد هر كسي صد خوك هست
خوك بايد كشت يا زنّار بست
سخني است كه ميتوان شواهد بسياري از زندگي اجتماعي آدميان براي آن ذكر كرد. ازجمله آنها اتفاقي به ظاهر بياهميت ولي قابلتأمل است كه در سفري هوايي پيش آمد.هواپيما هنوز از زمين برنخاسته بود كه ناگهان گريه و شيون كودكي خردسال آرامش مسافران را بههمريخت و چون نوازشهاي پشت و سر و پهلوي كودك تأثيري در احوالش نداشت، مادر درمانده چاره كار را در اين ديد كه جايي در كنار پنجره به او بدهند تا كودك با تماشاي مناظر بيرون آرام بگيرد.
مهماندار اين درخواست را با بيشتر كساني كه كنار پنجره نشسته بودند در ميان گذاشت، ولي نتيجهاي نگرفت. اولي گفت: «من با عيالم هستم، شرمنده.»دومي گفت: «جدي نگير، ساكت ميشود، بچه همين است.» سومي ناگهان خودش را به خواب زد. چهارمي گفت: «من صندليام كنار بال هواپيماست و جايي ديده نميشود.» ديگران هم پشت چشم نازك كردند و تمايلي به اين كار نشان ندادند.
سرانجام كودك كه گويا به معضل همبستگي اجتماعي پي برده بود، آرام گرفت و همه آنها كه كنار پنجره نشسته بودند از اينكه صندليشان را از دست ندادند و از تماشاي مناظر لذتبخش محروم نماندند، نفسي راحت كشيدند.
اين تمثيل مبين آن است كه غالب آدميان نميخواهند صندلي يا مسندي را كه در آن جاخوش كردهاند، با آنكه ميدانند عاريتي است، از دست بدهند.
بر اين اساس بهنظر ميرسد براي انسان واقعي بايد تعريف تازهاي داشت و او را كسي دانست كه صندلي خود را به نفع ديگران رها ميكند و در اختيار نسل نيازمند قرار ميدهد، در غير اين صورت ديكتاتور كوچكي است كه كور خود است و بيناي مردم.
- نويسنده و پژوهشگر ادبيات
نظر شما